جدول جو
جدول جو

معنی حسام زاده - جستجوی لغت در جدول جو

حسام زاده
(حُ دَ)
مصطفی بن حسام الدین حسین بن محمد بن حسام الدین برسوی رومی. مدرس حنفی که در 1035 هجری قمری درگذشته است. او راست: حاشیه بر صدرالشریعه که حاشیۀ تلویح است و حاشیه بر شرح مقاصد و رسالۀ شوقیه. (هدیه العارفین ج 2 ص 439)
محمد بن حسام الدین رومی حنفی. قاضی مکه بود و پس از عزل در شوال 1080 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیرالقرآن تا سورۀ مائده. (هدیه العارفین ج 2 ص 292)
عتیق. مصلح الدین مصطفی. او راست: حاشیه بر تلویح تفتازانی در شرح تنقیح الاصول
او راست: التشریح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرام زاده
تصویر حرام زاده
فرزندی که از ازدواج غیر شرعی به وجود آید، ناپاک زاده، فرزند نامشروع، کنایه از بدذات، حیله گر و فتنه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلام زاده
تصویر غلام زاده
فرزند غلام، پسر غلام و بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال زاده
تصویر حلال زاده
کسی که پدر و مادرش به طریق مشروع با هم ازدواج کرده باشند، فرزندی که از ازدواج شرعی به دنیا آمده است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ / دِ)
سند. (صحاح الفرس) (دهار). سنده. سندره. (صحاح الفرس). ابن زنیه. ابن غیه. ولدالزنا. زنازاده. مول. زادۀ حرام. زادۀزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده. خشوک. ولد حرام. فغاک. سنداره. جامغول. خشتوک. نغل. (دهار). زنیم. (دهار) (ترجمان عادل). بدنژاد. لقیط. دعی. ابن نحسر. (المرصع). ابن النکوح. ابن الهجول. ابن الهلوک. ابن احلام النیام. ابن بهشه. ابن الجریع. ابن الدموک. ابن الدمون. ابن الطریق. ابن عجل عجل. ابن العروک. ابن العریکه. ابن فریه. ابن کسیب. ابن اللیل. (المرصع). ابن مدینه ملصق. (دهار). مدغدغ. بداصل. بدگوهر. بدگهر. ج، حرامزادگان: شیرویه گفت پدرم چه گفت در آن حالت ؟ گفت حرامزاده کسی است که کشندۀ پدر خود را نکشد. (قصص الانبیاء حواشی ص 226). گفت آمده ام تا ترا بکشم، گفت حرامزاده باشد آنکس که کشندۀ پدر را نکشد. (قصص الانبیاء جویری ص 226). خلیفه چون این سخن از جعفر بشنید... گفت وای بر آن حرام زاده. (تاریخ بخارا). بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169).
گفت خیر ای حرامزادۀ خس
هست خونت حلال بر همه کس.
نظامی.
گفت باز این حرام زادۀ خام
کرد بر من سلام خویش حرام.
نظامی.
گفت چه حرامزاده قومند سگ را گشاده و سنگ را بسته. (گلستان). و در بعض نسخ: گفت این چه حرامزاده مردمند که سگ گشوده و سنگ را بسته اند. (گلستان).
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا
قحبه به مسجد افکند طفل حرامزاده را.
؟
- گل حرامزاده، گلی مخلوط به آهک برای سد راهها و درزهای نفوذ آب.
- امثال:
حرامزاده یک زا دارد زنوزی دو زا.
، خبیث. نجس. ناپاک. حرام:
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.
نظامی (الحاقی).
و گاه در شعر تخفیفاً، حرامزاد به کار رفته است:
گر زینکه بشوی دل ندادم
آخر نه چنان حرام زادم.
نظامی (الحاقی).
کز تو بنظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرام زادم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد:
حلال زادۀ صورت چه سود زآنکه فعالش
در آزمایش معنی باصل باز بخواند.
خاقانی.
کای پاک دل حلال زاده
بردار که هستم اوفتاده.
نظامی.
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.
نظامی.
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال زاده بایند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
امام رکن الدین، از افاضل علما بوده است. وی و پسرش بعد از آنکه تعرض مغول را نسبت بنوامیس مردم بخارا دیدند تاب نیاوردند و با ایشان بجنگ پرداختندو هر دو کشته شدند. عطاملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا می نویسد: بعد از آنکه شهر بخارا مسخر مغولان گشت وعلما و مجتهدان را بر طویلۀ آخر سالاران بمحافظت ستوران گماشتند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گردید امام جلال الدین علی بن حسن رندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود روی به امام رکن الدین امام زاده آورد و گفت مولانا چه حالتست ؟ مولاناامام زاده گفت خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که میوزد سامان سخن گفتن نیست. (از تاریخ مغول ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
فرزند یا نوادۀ یکی از امامان دوازدهگانه. (فرهنگ فارسی معین). شخصی که بلافاصله یا بوسایط کم از نسل امام باشد. (فرهنگ نظام) : این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی).
امام زاده، زکی زاده، محترم زاده
کریم شهر سمرقند و از کرام خجند.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
عبدالرحمان افندی. یکی از علمای نامدار عثمانی است در دورسلطان محمدخان رابع مسند شیخ اسلامی را اشغال مینمود. پسر قوجه حسام افندی است که یکی از قضاه بوده و در تاریخ 1003 هجری قمری در استانبول تولد یافت و بعد از تحصیل علوم رسمی در تاریخ 1050 هجری قمری به مولویت حلب و بعداً به مولویت شام نایل گشت و نیز در تاریخ 1055 هجری قمری به قضاوت استانبول رسید، در 1065 هجری قمری قاضی عسکر آناتولی و در سال 1062 هجری قمری قاضی عسکر روم ایلی بود و در 1065 هجری قمری به مقام شیخ الاسلامی نایل گشت، و این مقام را به اصرار و ابرام به وی قبولانده بودند و در خلال این احوال ف تنه طایفۀ بنی چری به ظهور رسید و بعد از 34 روز از مقام مزبور استعفا کرد و بعداً به قضاوت قدس منصوب گردید، آنگاه در عینتاب و بعداً در مصر جیزه را به تیول وی دادند و در 1081 هجری قمری درگذشت. وی در خط نستعلیق خوشنویس بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلام زاده
تصویر غلام زاده
برده زاده فرزند غلام، از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندی که انعقاد نطقه وی بطریق مشروع انجام گرفته باشد مقابل حرام زاده. آنکه نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دو غول غول مول نغاک سند خشوک سنداره بیج پایزن سندره کوی یافت فرزندی که مادر او از راه نا مشروع با مردی رابطه یافته و در نتیجه وی بوجود آمده مقابل حلالزاده، بسیار زرنگ و زیرک بسیار محیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امام زاده
تصویر امام زاده
فرزند یا نوه امامان (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امام زاده
تصویر امام زاده
((اِ. دِ))
فرزند یا نواده یکی از امامان دوازدگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرامزاده
تصویر حرامزاده
((~. دِ))
فرزند نامشروع، ناپاک زاده، مقابل حلال زاده، بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال زاده
تصویر حلال زاده
((حَ. دِ))
فرزندی که انعقاد نطفه وی به طریق مشروع انجام گرفته باشد، مقابل حرام زاده
فرهنگ فارسی معین
فرزند مشروع
متضاد: حرام زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد